گذشته

ببخشید سکه دارید؟! می خواهم به گذشته زنگ بزنم

 

به آن روزها

به دل های بزرگ

به محل کار پدرم

به جوانی مادرم

به کوچه های کودکی

به هم بازی های بچگی

 

آخر راه: همچنان با قدم های محکم رو به جلو اما نگاه خیره به گذشته

دوست دارم تموم دنیا این ترانه رو بخونن

دنبال یه حرف تازم

دنبال واژه می گردم

خسته از زخم زبونام

خسته از حرفای سردم

 

دنبال سرودن از تو

پشت حرفای جدیدم

دنبال وصف نگاهت

جای واژه ی سفیدم

 

حیف چشمای قشنگت

که بخواد با گریه تَرشه

دارم از تو می نویسم

که گلایه دربدر شه

 

این یه حس صادقانه س

که داره ترانه می شه

نبض عشقو می شه حس کرد

تو ترانه هام همیشه

 

بذار عاشقای این شهر

توی حسرتت بمونن

دوست دارم تموم دنیا

این ترانه رو بخونن

 

تو مخاطب حقیقی

واسه این ترانه هستی

تو یه سوژه جدیدی

که سکوتمو شکستی

 

یکی بود یکی نبودو

از تو قصه بر می دارم

جای دوری و نبودت

گل بودنو می کارم

 

تاب موندنو ندارم

اگه باز ازم جداشی

تو باید بمونی و باز

ناجی ترانه باشی

 

یکی بود و یکی هم موند

بذار قصه خوب شروع شه

وای به حال قصه ای که

بخواد بارفتنت شروع شه

 

 

آخر راه: بازم بگو با عشق

تنهات نمی ذارم

وقتی دروغ می گی

بیشتر دوست دارم...!

مرثیه

غربت عمیق اندوه منو
چاه خشک تو بیابون نداره
سردی و تاریکی زندگیمو
هیچ شبی تو هیچ زمستون نداره
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم
برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم

کی ستاره منو از آسمون
پشت این پرده خاموشی کشید
گلدون شیشه ای مو کی زد به سنگ
کی منو بخود فراموشی کشید
کاش میشد واسه خودم گریه کنم
اینقدر گریه که دل پاک بشم
سبک و پاکیزه مثل خود اشک
زیر خاک گریه هام خاک بشم
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم
برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم


چشمای ساکت تو رنگ شبه
شبی که سرد و فردا نداره
شبی که باید بمیره زیر نور
مثل اون مرگی که اما نداره
کاش یکی حرف منو باور میکرد
کاش یکی می فهمید اندوه منو
کاش یکی تو بُهت تنهایی من
باورش می شد غم شکستنو
مثل شعر مرثیه از شب و گریه پرم
برای تموم شدن لحظه ها رو می شمرم

 

استاد ایرج جنتی عطایی

 

آخر راه : تقدیم به تو که زیباترین عاشقانه ها را برایم رقم زدی هنوز بعد از سالها با دیدن و شنیدن اسمت دست و دلم می لرزد و چشمانم دریایی می شود  همیشه در قلب منی چه به تو نزدیک باشم و چه دور

راز سر به مهر

تحمل که مرامم شد

گرفتاری به نامم شد

تو این دنیای آشفته

خدا شکرت، کلامم شد

صبور بودم

یه کوه پرغرور بودم

توی تاریکی و ظلمت

یه روزن، پر ز نور بودم

اگر دل را به کس بستم

دلم را هدیه کرد دستم

بدی دیدم و بخشیدم

به بدبینی نپیوستم

مرامم را مدیون

یه راز سر به مهر هستم

 

آخر راه: این پست تقدیم میشه به تمام کسانیکه تو این 5 سال همراه من در این وبلاگ بودن دوستانی که با هم خاطره ساختیم و خاطره بازی کردیم. از همه دوستانی که ازشون بی خبرم و این پست و می خونن خواهش میکنم یه راه ارتباطی واسم بذارن تا بتونم حالشون و بپرسم. دلتنگ همه بچه هام این روزها

به همین سادگی

 بنام خدا. به همین سادگی صبح پا می شی یکهو دلت می گیره. واسه چی. واسه همه چی و واسه هیچی. به همین سادگی یه روز آرزوهای معصومت قد علم می کنن میون شاخه های عمرت و می گن پس ما چی شدیم؟ تو دلت می گیره، مگه می شه به همین سادگی اشکاتو با کسی تقسیم بکنی؟ مگه می شه خوابِ تنهاییِ دل تو واسه ی کسی تعبیر بکنی؟

 به همین سادگی دلتنگی های سکوت، یه تبِ تند می شن و پچ پچه های هذیون، می گن برو، تو چرخ می خوری میون موندن و رفتن. به همین سادگی گم می شی تو دالون های تردید، سایه ای می گه، همه چی خوبه قرصاتو خوردی؟

 

آخر راه: به همین سادگی همه خوابن و تو با چمدونی خالی بیداری.

هیشکی جاتو نمی گیره

می خوام از تو بنویسم فکرت از سرم نمی ره

هر جا باشم هرجا باشی، هیشکی جاتو نمی گیره

 

من می خوام من و تو ماشیم چرا ما شدن محاله

سهم من از تو و دنیا، انگاری خواب و خیاله

 

حقیقت نمی رسونه منو تا اونجا که می خوام

واسه ی همین خودم رو، می زنم به راه رویا

 

کوچه کوچه ی خیالو شبا پا به پات می گردم

توی خاطرات خیسم پی خنده هات می گردم

 

بی تو بودن مث درده حتی واسه ی یه لحظه

تو که هم نفس نباشی، زندگی مردن محضه

 

فکرت از سرم نمی ره آه... که من چه حالی دارم

کاش می شد که تو بفهمی، چه غم زلالی دارم

 

بی امون می ریزه اشکام دارم از تو می نویسم

کاش می شد یه شب بتابی روی قصه های خیسم

 

 

آخر راه: بهار خاطرات کودکی های مرا به خاطرم می آورد.

عیدهای کودکی و بزرگسالی چقدر تفاوت دارد.

همه چیز فرق کرده.

شیرینی ها شیرین تر از امروز بود. بادام ها چاق تر. پسته ها خندان تر. میوه ها خوشرنگ تر.

دوستان ، فامیل و آشنایان گویی مهربان تر از امروز بودند.

مادرم سفره هفت سین را بهتر از امروز آرایش می کرد.

یاد آن روزها به خیر.

دوست دارم یکی از همین روزهای بزرگسالی یکی از روزهای میانسالی یا یکی از روزهای پیری دوباره

آن بهاران را تجربه کنم.

یاد روزهای کودکی به خیر.

عمریست که در راه مانده ام

از 3 نفر هرگز متنفر نباش :
فرورديني ها، مهريها، اسفندي ها
چـون بهتـرين هستند
سه نفر را هرگز نرنجون :
ارديبهشتي ها، تيري ها، دي ـي ها
چـون صادق هستند
سه نفر رو هيچوقت نذار از زندگيت بيرون برن :
شهريوري ها، آذري ها، آباني ها
چـون به درد دلت گوش ميدهند
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مرداد ـي ها، خرداد ـي ها، بهمن ـي ها
چـون دوست ِ واقعي هستند


آخر راه: این پست و فقط به حرمت وبلاگم گذاشتم ...

تورو عشق برا چی رو کرد!؟

ای که اومدی تو قلبم با یه آرزوی ساده

من و تو به هم نمی آیم من سواره تو پیاده

 

پولکای چند تا بارون خواستنت شب ستاره

چند تا دل بعد یه دیدن, خواست ببیندت دوباره

 

پا گذاشتی تو شب من, اومدی با یه سپیده

تو نباشی جای خالیت جای خالی امیده

 

باورم نمی شه بی تو, بشه باز از نو شروع کرد

بنا نیست اگه بمونی, تورو عشق برا چی رو کرد؟

 

 

آخر راه: به مناسبت سال جدید دوست دارم یه چیزه امیدوار کننده هم بگم برای خونوادم و دوستای نزدیکم. واسه همین این مطلب تقدیم می شه به همه ی اول راهی ها. اوناییکه اول راهه عشق هستن یا اول راه زندگی مشترکشون هستن و بطور کلی در شروع هرراهه قشنگی هستن.

 

ته این جاده تورو می بینم، دیگه هیچ دلهره ای با من نیست

به سرانجام خوش این قصه، دل هیچکی مث من روشن نیست

قصه تکراری من و تو

  پسرک هر روز صبح زودتر از همه خونه رو ترک می کرد تا بتونه دخترک (1) رو ببینه. امروز که تصمیم گرفته بود که دل به دریا بزنه وباهاش صحبت کنه به یاد اورد که روزهاس که داره تو راه مدرسش قرار ميگيره تا بتونه با تمام وجود تماشاش كنه، آخه وقتي دخترك(1) رو نگاه ميكنه يه حس خوبي بهش دست ميده و تا شب احساس ميكنه سرشار از انرژی شده، شبا هم تو رختخواب در انتظار صبح شدن با خودش كلنجار ميره ....

 چند قدم مونده كه به دخترك (1) برسه دهنش خشك خشك شده بود صداي قلب خودشو به راحتي ميشنيد اما دنيا اونروز واسش قشنگ بود که حتی حاضر بود با دستای خودش قلبشو لمس کنه. به دخترك (1) كه رسيد من من كنان و در حالیکه صداش می لرزید، به آرومي و زيرلبي گفت: سلام

 دخترك (1) جواب داد: سلام شما خوبين؟

 پسرك ناگهان با خودش گفت: اصلا صداش به صورتش نمياد چقدر بده شايد بخاطر فرم لباشه شايدم بخاطره دماغه گوشتيشه يا .... احساس کرد که ای کاش هرگز تو این موقعیت قرار نمی گرفت. تو دلش گفت ای خدا زودتر منو از اینجا خلاص کن قول می دم که دیگه هیچ وقت حتی پشت سرم و هم نگاه نکنم...

 

یك هفته بعد :

 پسرک هر روز صبح زودتر از همه خونه رو ترک می کرد تا بتونه دخترک (2) رو ببینه. امروز که تصمیم گرفته بود که دل به دریا بزنه وباهاش صحبت کنه به یاد اورد که روزهاس که داره تو راه ......... !!؟

 

 

آخر راه: دیوار احساسات بعضیا حتی با زلزله ای به قدرت صفر ریشتر هم فرو می ریزه!

           ای کاش به جای قضاوت غیر منصفانه و نا عادلانه درباره ی همدیگه کمی هم به فکر محکم کردن دیوار خودمون بودیم.

از حرفای تو دلگیرم

اگه حالا که فرصت هست، دارم از پیش تو می رم

اگه با هر قدم دارم، ازت فاصله می گیرم

 

حواسم هس به دستایی، که تو دستای من سرده

به لبخندی که کوتاهه، به احساسی که یخ کرده

 

نمی بینی زمین خوردم، تا دستامو رها کردی

اگه جا مونده احساست، تقلا کن که برگردی

 

تورو با حسی می شناسم، که معنی شو نفهمیدی

دارم از دور می بینم، که دستاتو تکون می دی

 

هنوز این سمت تنهایی، از حرفای تو دلگیرم

نمی خوام شک کنم حتی، به تصمیمی که می گیرم

 

 

آخر راه: من تو تموم زندگیم این دو کارو خوب یاد گرفتم که در بیداری گیتار و در خواب پیانو بنوازم!