صدای انتظار

قصه ای برای تو...

  این قصه را برای تو میگویم

در ابتدای شبی خاموش

از روشنی به سرایی پوچ

در تنگنای نفس هایم

 در لابلای خطرهایم

من این چنین برای تو میگوییم

بهر تو ای ستاره محبوبم

اینجا بدون تو خورشید خاموش است

 اینجا بدون تو سرو کوتاه است

آسمان آبی نیست

آینه دیگر بدون تو صادق نیست

شقایق عاشق نیست

زیبا نیست ،سرخ هم نیست

بدون تو دیگر هیچ را نمیخواهم

نمیبینم

نمیسازم

اما در انتظار تو میمانم

در انتظار تو میسوزم.  . .

عشق يعني.........

 

شب مهتاب

شبانه

يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغِ انگوری
باغِ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا

اون جا که شبا
پشتِ بيشه‌ها
يِه پری مياد
ترسون و لرزون
پاشو ميذاره
تو آبِ چشمه
شونه‌می‌کنه
مویِ پريشون...

 

يِه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
تهِ اون دره
اون‌جا که شبا
يکه و تنها

تک‌درختِ بيد
شاد و پُراميد
می‌کنه به‌ناز
دسّشو دراز
که يه ستاره
بچکه مثِ
يه چيکه بارون
به جایِ ميوه‌ش
نوکِ يه شاخه‌ش
بشه آويزون...

 

يه شبِ مهتاب
ماه مياد تو خواب
منو می‌بره
از تویِ زندون

مثِ شب‌پره
با خودش بيرون،
می‌بره اون‌جا
که شبِ سيا
تا دمِ سحر
شهيدایِ شهر
با فانوسِ خون
جار می‌کشن
تو خيابونا
سرِ ميدونا:

 

«ــ عمو يادگار!
  مردِ کينه‌دار!
  مستی يا هشيار
  خوابی يا بيدار؟»
 

مستيم و هشيار
شهيدایِ شهر!
خوابيم و بيدار
شهيدایِ شهر!
آخرش يه شب
ماه مياد بيرون،
از سرِ اون کوه
بالایِ دره
رویِ اين ميدون
رد می‌شه خندون

 

یه شب ماه مياد
يه شب ماه مياد

استاد احمد شاملو

تازه وارد قلبم شده

این روزا حالم خوشه یه مهمون تازه دارم .......

يكي كه از راه رسيده

ميخواد بمونه هميشه

ميخواد بشه همه كسم

واسم ترانه بخونه

عاشقانه

 

نفس

 

 

برای تو...

تو یه آواز قشنگی                                         من یه هم صدای خسته

تو یه کوهی پر صلابت                                   من یه تپه ته غربت

تو یه دشتی پره کوکب                               من یه باغچه پر از حسرت

تو یه رودی پر طلاتم                                   من یه قطره روی یک گل

تو یه خونه توی یک شهر                          من یه کلبه خرابه ته یه جاده خلوت

تئ یه رنگ شادوجوندار                               من خود خود سیاهی

تو ی آسمون آبی                                  من یه سر پناه خالی

تو یه باغی تو بهار پراز شکوفه                   من درختم تک درختی که همیشه تو خزونه

تو یه رنگین کمونی بلند وزیبا                    من همون سیاهی چشمای اون عاشقه تنها

تو یه شمشاد شاد وجون بخش               من یه شاخه شکسته خشک وبی روح خسته از تنهایی وغم

تو یه اقیانوس نوری                                 من یه ظلمت توی غربت

تو شهاب آسمون و من یه شمع بی فروغم

تو پر از شوری و احساس ولی من سرود مرگم

تو صدای سبز احساس

من سکوت سرد ترکم

تو برام گرمی عشقی تو برام نور وصدایی تو توی تنهاییام تنها نوایی

تو بزرگی تو قشنگی تو سراپرده ی رنگی

تو غزال دشت آرزوهای منی

تو ستاره ی شبای تار و تنهای منی

تو نوید زندگی تو قلبه بی جان منی

تو حرارت غم این دل بی تاب منی

تو خودت نمیدونی عشق منو یاد منو عزیز تر از جان منو امید واحساس منو روشنی قلب منو

عشق منو عشق منو عشق

 نفس

 

 

 

 

طلوع كن

 ستاره ی شب های بی فروغم چرا طلوع نمیکنی؟

آسمان زندگیم بدون نور روشناییت تاریک و غم انگیز است

دیگر دلم نمیخواهد پر بزنم بدون تو پرواز معنی ندارد

نمیتوانم بدون داشتن گرمای وجودت این سرمای طاقت

 فرسای کوچه پس کوچه های غریبی را تاب بیاورم

چگونه میتوانم از زندگی بسرایم وقتی که در کنارم نیستی

وقتی که دل به بودنت باور ندارد

دیگر نمیتوانم

صبر ایوبیم هم تمام شد ونیامدی

سخت است انتظار سخت است

وتو کاش میدانستی که چه بی تابم از این همه سختی فراق

ومن کاش میدانستم که آیا روزی دوباره تو را خواهم دید یا نه؟

و بدترین و زیباترین،تلخ ترین وشیرین تریناتفاق عالم انتظار است انتظار....

نفس          

 

 

بی تو هرگز

بی تو هرگز...

مینویسم از شبی تار در گلوی سرد صحرا

از هوایی که برام آبی تره از آب دریا

مینویسم تا بدونی زندگی بی تو چه سخته

نمیخوام تنها بمونم تنهایی یه تک درخته که شاخ و برگش شکسته

سبزه زار آرزوهام بی تو مثل یه کویره

واسه من تو این هیاهو بودنت خیلی شیرینه

مینویسم از یه فریاد

از یه دیوار

 از یه شمشاد

از یه عشق

از یه فریادی که آتیش میزنه به جون من

از یه دیوار که شده یه سد معبر واسه من

از یه شمشاد که با هم توی حیاط کاشته بودیم

از یه عشق اتشین که یادمه کادوش کردی بهم دادی

 

بعد از اون روز که ازم جدا شدی

تنها شدم       غریب شدم

مینویسم تا بدونی بی تو من روزی هزار بار     مرده ام وزنده شدم

نفس      

 

اشك خون ميبارم

اشک خون...

اگه آسمون بذاره واسه چشمات خون میبارم

واسه دیدن نگاهت سر به آسمون میذارم

اگه دیدی که دیگه عشق واسه من یه خاطره است

مطمئن باش که صدای مرغ شب برای من یه صاعقه است

من اگه صدای سوزه ی شبها رو دوست ندارم

من اگه از همه ی حرفای دنیا عین وشین و قاف و دوست ندارم

واسه اینه که به بودنت دیگه امید ندارم

اگه داره باروون تن تن میباره

اگه خورشید نمیخواد دیگه بتابه

اگه مشکی واسه من یه رنگه شاده

اگه قلب آسمون تیره وتاره واسه اینه که دلم غوغا گرفته

واسه اینه که تو رفتی بی کسی جاتو گرفته. . .

 نفس