پرو فایلم حتما سر بزنید 

مراجعه کنید Categories  برای استفاده از مطالب به بخش 

  

قوانین سایت 

ورود افرد زیر 18 سال ممنوع!

ورود افرد بالای 18 سال ممنوع!

ورود مجرد ها ممنوع!

ورود متاهلین ممنوع!

ورود آقایون ممنوع!

ورود خانوما ممنوع!

ورود افراد متفرقه .....چی ممنوع!

ورود حیوانات اهلی ممنوع!

ورود حیوانات وحشی ممنوع!

ورود آدمای بی جنبه ممنوع!

ورود آدمای با جنبه بگو.... آفرین ممنوع!

ورود بی ادبا...با ادبا ممنوع !

.....ممنوع(خودت بدون)!

کلا چی ممنوع!

ممنوع 

مگه ورود ممنوع نیست کجاااااااا؟!؟!؟!؟!؟!؟

پ نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه پ

پ نه پ (پس نه پس) یه تیکس که برای سوال های مسخره بکار میره مثل نمونه های پاین

با دوستم رفتم استخر گفت شنا کنم گفتم پ نه پ آهنگ تایتانیک می زارم آروم غرق شووو


رفتم دکتر دکتر گفت آقا شما مریضی گفتم پ نه پ میکروبم اومدم خودمو معرفی کنم


ماشین میزنه به یه نفر راننده با کمال خون سردی پیاده شد گفت آقا چیزیتون شده یارو گفت پ نه پ خودم انداختم زمین داور پنالتی بگیره دوباره راننده گفت میخاید زنگ بزنم اورژانس یارو گفت پ نه پ زنگ بزن ۹۰ ببین ی وقت تمارز نکرده باشم


عینک دودی زدم.دوستم میگه عینک زدی آفتاب اذیتت نکنه؟{-14-} پـَـــ نــه پـَـــ عینک زدم آدم ها رو 3D ببینم


ازی رئال و بارسا شروع شده.نشستم دارم با شوق بازی رو نگاه می کنم.مامانم میگه داری فوتبال می بینی؟ پـَـــ نــه پـَـــ {-8-} نشستم دارم به نحوه چینش دکمه های تلویزیون دقت می کنم!


هدفون دارم آهنگ گوش میدم.میگه داری آهنگ گوش میدی؟ پـَـــ نــه پـَـــ اینو گذاشتم در درگیری های لیبی صدای توپ و تفنگ زیاد اذیتم نکنه!


رفتم دست شویی دیدم افتابه نیس داد زدم میگم افتابرو بیارید میگه افتابه ؟میگم پـَـــ نــه پـَـــ ابریه الان بارون میگیره برو تو خونه خیس نشی
رفتیم نمایشگاه کتاب.دوستم میگه:آآآآآآآآآآآآآآآ...چقدر کتاب!!!! اینجا واقعا نمایشگاه کتابه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟{-7-} پـَـــ نــه پـَـــ الان قیامت شده.اینها هم نامه اعمال مردمه!!!فرار کن....دارن میان ببرنت جهنم!!!!!!!!!
رفتم الکتریکی می گم آقا سه راهی دارین؟ میگه سه راه برق؟!!!
پـَـَـ نــه پـَـَــــ سه راه آذری، دربست


نصفه شب یکی از بالا درمون پرید تو حیاط داداشم گفت علی دزده؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ "زوروِ " داره از دست گروهبان گارسیا در میره
یارو نشسته کنار خیابون نوک دماغش چسبیده به زمین. دوستم میگه : معتاده؟!
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخواد انعطاف بدنشو به رخ بکشه
بچه داییم به دنیا اومده. همه خوشحال و اینا. مامان بزرگم برگشته میگه حالا میخاین براش اسم بذارین؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخایم همین جوری ولش کنیم اسمش بشه نیـــــو فولدر

تو تاکسی تنها نشستم میخوام کرایه حساب کنم طرف میگه 1 نفر؟!
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ 2 نفر حساب کن خورزوخان هم هست
حالا از تاکسی پیدا شدم به راننده نیگا میکنم، میگه باقی پولتو میخوای؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ میخوام یه دل سیر نیگات کنم که میری دلتنگت نشم
داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده، خوردم زمین میگه کمک می‌خوای؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت می‌کنم
میگن کریستف کلمب وقتی رسید به امریکا سرش رو از پنجره کشتی کرد بیرون از یه سرخ پوست پرسید داداش اینجا آمریکاست؟
سرخ پوسته گفت پـَـَـ نــه پـَـَــــ ژاپنه ما هم چون شلوار پامون نیست از خجالت قرمز شدیم


رفتم داروخونه، میگم باند دارین؟ میگه باند پانسمان؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ باند فرودگاه ! میخوام فرود بیام !
تو رستوران پیشخدمتو صدا کردم. میگم آقا توی سوپ من مگس افتاده! میگه مرده؟
پـَـَـ نــه پـَـَــــ هنوز زندست، داره شنا میکنه، صدات کردم بیایی نجاتش بدی
سر کلاس آیین نامه رانندگی پلیسه یه تابلو را از من پرسیده. میگم عبور دوچرخه ممنوع. میگه این دوچرخه است؟
میگم پـَـَـ نــه پـَـَـــ تانکه. میگه پـَـَـ نــه پـَـَـــ و مرض! هنوز فرق دوچرخه با موتورگازی را نمیدونی؟

خورش مرغ با سير و انار

مواد لازم:
ران و سينه مرغ =پنج تكه
انار ترش‌ دانه‌‌كرده= يك پيمانه
سير خلال‌شده =نصف پيمانه
پياز داغ =1/4 پيمانه

ادامه نوشته

كوفته ماکاروني

مواد لازم:
ماکاروني شكل‌دار ريز = 500 گرم
گوشت چرخ كرده كمي چرب = 500 گرم
روغن مايع= 2 قاشق غذا خوري
سبزيجات معطر ساطوري شده= 1 فنجان
آلو به تعداد كوفته‌ها يا زرشك = به مقدار کافي
لپه نصف فنجان پخته شده = به مقدار کافي

ادامه نوشته

خوراک مرغ با نودل

مواد لازم:
مرغ پخته =150 گرم
پيازچه =دو قاشق غذاخوري
رب گوجه‌فرنگي= يك قاشق غذاخوري
نودل =يك بسته

ادامه نوشته

میلک شیک اناناس

مواد لازم:
آناناس= پنج حلقه
بستني وانيلي= دو فنجان
خامه= يك فنجان
شير =3/4 فنجان

ادامه نوشته

يخ چای ليمو

مواد لازم :
چاي دم‌كرده= به ميزان لازم
ليموترش= به ميزان لازم
نعنا تازه =چند برگ

ادامه نوشته

شربت خیارونعنا

مواد لازم:
خیار=یک عدد
نعنا= چندبرگ
عسل=

ادامه نوشته

میگو پفکی

مواد لازم:
آرد =یك فنجان پر
شیر= یك فنجان
روغن زیتون= دو قاشق سوپخوری
تخم مرغ =3 عدد

ادامه نوشته

ماهی با سالسای ذرت

مواد لازم:
ماهی = ۴ تکه
پاپریکا = ١ ق س
پونه خشک = ١ ق چ
آویشن خشک = ١ ق چ
فلفل سفید = 1/2 ق چ
فلفل قرمز = 1/8 ق چ
روغن = ١ ق س

ادامه نوشته

ماهی سرخ شده در خمیر

مواد لازم:
آرد نخود=100 گرم
زنجبیل نرم شده=1 قاشق چایخوری
سیر تازه کوبیده شده=1 قاشق چایخوری
پودر فلفل قرمز=2 قاشق چایخوری
نمک=1 قاشق چایخوری

ادامه نوشته

خوراک زبان گوساله

مواد لازم :
زبان گوساله= ( زبان گوساله با وزن يك کيلو و نيم معمولا براي 4 الي 5 نفر )
ترخان تازه =حدود 100 گرم با كمي خشك
سير=دو حبه
پياز متوسط =يك عدد

ادامه نوشته

شیشلیک ایتالیایی

مواد لازم:
راسته شیشلیکی= چهار عدد
آردسفید= دو پیمانه
تخم‌مرغ =دو عدد
آرد سوخاری= یک پیمانه
پنیر پارمزان =یک پیمانه

ادامه نوشته

پای گوشت پرتغالی

مواد لازم برای ۴ نفر:
سیب زمینی =١ کیلو
گوشت گاو چرخکرده =۶٠٠ گرم
پیاز =١ عدد (درشت)
سیر =٢ حبه
رب گوجه فرنگی =۴ قاشق غذاخوری

ادامه نوشته

نسبت با خدا

کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد و برایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش
کودک پرسید: ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت: می دانستم با او نسبتی داری


یادگـاری


زن خیلی دیرش شده بود هیچ چاره ای جز اینکه این مسافت کوتاه و با ماشین بره نداشت

بالاخره دم پارک ایستاد و به ماشین های رهگذر که از تو خیابان رد می شدند مسیرش و می گفت

کسی سوارش نمی کرد

بالاخره یه ماشین پیکان قدیمی بوق زد و نگه داشت

آبجی راهی که تا میدون نیست
ادامه نوشته

آیا تکرار تاریخ ممکن است

مردی مقابل پور سینا ایستاد و گفت : ای خردمند ، به من بگو آیا من هم همانند پدرم در تهی دستی و فقر می میرم ؟ پورسینا تبسمی کرد و گفت : اگر خودت نخواهی ، خیر به آن روی نمی شوی . مرد گفت گویند هر بار ما آینه پدران خویشیم و بر آن راه خواهیم بود .
پور سینا گفت پدر من دارای مال و ثروت فراوان بود

ادامه نوشته

تقسیم خدایی

شبی راه‌زنان به قافله‌ای شبیخون زدند و اموال ‌آنان را به غارت بردند، بعد از مراجعت به مخفیگاه نوبت به تقسیم اموال مسروقه رسید، همه جمع شدند و هرکس آنچه به دست آورده بود به میان گذاشت، رئیس دزدان از جمع پرسید چگونه تقسیم کنیم ؟ خدایی یا رفاقتی ؟ جمع به اتفاق پاسخ دادند خدایی.

رئیس دزدان شروع به تقسیم کرد، بیش از نیمی از اموال را برای خود برداشت و الباقی را به شکل نامساوی میان سه تن از راه‌زنان تقسیم کرد و به بقیه هیچ نداد، دیگران اعتراض کردند که ما گفتیم خدایی تقسیم کن تا تساوی رعایت شود و همه راضی باشیم این چه تقسیمیست ؟؟؟ رئیس پاسخ داد : خداوند به یکی زیاد بخشیده و به یکی کمتر و به یکی هم هیچ، خود شاهدی بر این ادعا هستید، آن تقسیمی که شما در نظر دارید تقسیم رفاقتی بود که نپذرفتید پس حق اعتراض ندارید…


گفتگو با کودکان

مکتب دار محله "مهاد مهین" (از محلات قدیمی شهر تبریز) به مادر کودک گفت فرزند شما هر روز پژمرده تر و منزوی تر می شود مادر گفت : از زمانی که پدرش در جنگ (ایران و عثمانی) گمشده است کودکم را نمی دانم چگونه شاد کنم کمک دولت کفاف زندگیمان را نمی دهد . پیر مرد مکتب دار کمی فکر کرد و گفت با او گفتگو کن .
مادر گفت فقط گفتگو ! در حالی که چشم کودک به دست من است .
پیرمرد گفت خیر عقل کودک به زبان شماست اگر با کودک گفتگو کنید بسیاری از خیالات او کاسته می شود او هم اکنون در دست رویاهای تیره اسیر است .
این همان نکته ایی ست که ارد بزرگ اندیشمند کشورمان از آن یاد می کند و می گوید : کودکان برای شاد بودن ، بیش از هر چیزی به گفتگو با ما نیاز دارند .
گفته می شود با تحول در رابطه مادر و کودک ، بتدریج روحیه کودک تغییر نموده و انزوای او در هم شکست .

بزرگترین حکمت

روزی سقراط در کنار دریا راه می رفت که نوجوانی نزد او آمد و گفت:
«استاد! می شود در یک جمله به من بگویید بزرگترین حکمت چیست »
سقراط از نوجوان خواست وارد آب بشود.
نوجوان این کار را کرد.

ادامه نوشته

قدرت عجیب یک کودک

کمی پس از آن که آقای داربی از "دانشگاه مردان سخت کوش" مدرکش را گرفت و تصمیم داشت از تجربه خود در کار معدن استفاده کند، دریافت که "نه" گفتن لزوماً به معنای "نه" نیست. او در بعد از ظهر یکی از روزها به عمویش کمک می کرد تا در یک آسیاب قدیمی گندم آرد کند.
عمویش مزرعه بزرگی داشت که در آن تعدادی زارع بومی زندگی می کردند.
ادامه نوشته

فرزانگی پیری

توکای پیری تکه نانی پیدا کرد ، آن را برداشت و به پرواز در آمد . پرندگان جوان این را که دیدند ، به طرفش پریدند تا نان را از او بگیرند .
وقتی توکا متوجه شد که الان به او حمله می کنند ، نان را به دهان ماری انداخت و با خود فکر کرد:
- ((وقتی کسی پیر می شود ، زندگی را طور دیگری می بیند : غذایم را از دست دادم ؛ اما فردا می توانم تکه نان دیگری پیدا کنم . اما اگر اصرار می کردم که آن را نگه دارم ، در وسط آسمان جنگی به پا می کردم ؛ پیروز این جنگ ، منفور می شد و دیگران خود را آماده می کردند تا با او بجنگند و نفرت قلب پرندگان را می انباشت و این وضعیت می توانست مدت درازی ادامه پیدا کند.
فرزانگی پیری همین است : آگاهی بر این که باید پیروزی های فوری را فدای فتوحات پایدار کرد.))

عروسک

چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: "عمه جان..." اما زن با بی حوصلگی جواب داد: "جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد!" زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به ارامی از پسرک پرسیدم: "عروسک را برای کی می خواهی بخری؟" با بغض گفت: "برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد." پرسیدم:
ادامه نوشته

بهشت و جهنم

مردی در عالم رویا فرشته ای دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک راه می رفت. مرد جلو رفت و از فرشته پرسید: این مشعل و سطل آب را کجا می بری؟ فرشته جواب داد: می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب جهنم را خاموش کنم. آن وقت ببینم چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!

حکمت خدا

تنها نجات یافته کشتی، اکنون به ساحل این جزیره دور افتاده، افتاده بود. او هر روز را به امید کشتی نجات، ساحل را و افق را به تماشا می نشست. سرانجام خسته و نا امید، از تخته پاره ها کلبه ای ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختی بیاساید. اما هنگامی که در اولین شب آرامش در جستجوی غذا بود،
ادامه نوشته

ما چقدر فقیر هستیم!

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو یک شبانه روز در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟پسر پاسخ داد:
ادامه نوشته

عقاب

مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن ها بزرگ شد. در تمام زندگیش همان کارهایی را انجام داد که مرغها می کردند؛ برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد
ادامه نوشته

خانم نظافتچی

در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطرح کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم،
نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟

ادامه نوشته

امنیت در دستگاه دیوانی !

روزی مردی پیش قاضی آمده و گفت : ای قاضی نگهبان دروازه شهر هر بار که من وارد و یا خارج می شوم مرا به تمسخر می گیرد و در مقابل حتی نزدیکانم دشنامم می دهد . قاضی پرسید چرا ؟ این رفتار را می کند مگر تو چه کرده ایی آن مرد گفت : هیچ ، خود در شگفتم چرا با من چنین می کند .
قاضی گفت بیا برویم و
ادامه نوشته

شیطان از انتشار لیلی می ترسد

خدا به شیطان گفت: لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت، سجده نکرد.
گفت: من از آتشم و لیلی گل است.
خدا گفت: سجده کن، زیرا که من چنین می خواهم.

ادامه نوشته